بردیابردیا، تا این لحظه: 11 سال و 21 روز سن داره

بردیا جوجه ی مامان

بدون عنوان

بازم یه اتفاق تازه و دوست داشتنی تو دفتر زندگیمون رقم خورد،پسر کوچولومون صاحب یه مروارید سفید توی دهان خوشگلش شده جوجه ی مامان وبابا دندون دراورد ،وقتی متوجه یه مروارید کوچیک توی دهنش شدم یه دنیا ذوق کردم زود به بابا بهنام تلفن زدم بابایی هم خیلی خوشحال شد.قرار شد به مناسبت دندون یه دونه پسر سه تایی بریم ددر ویه جشن کوچولو بگیریم که حسابی اون روز برف بارید و موندیم پشت برف اما ما تسلیم نمی شیم یه ذره که هوا بهتر شه حسابی خوش می گذرونیم این چارت دندونای جوجه ست البته الان که یه دونه داره ولی هر کدوم که دربیاد تو این چارت ثبت می کنم تا براش یادگاری بمونه : قربون پسر خوشگلم بشم که با این دنون تازه مث فرشته ها شده ...
19 بهمن 1392

بدون عنوان

آقا بردیا خیلی به اسباب بازی هاش علاقه داره ، صبح که از خواب بیدار میشه تا چشمای خوشگلش به وسایلش می خوره ذوق می کنه و میره بازی می کنه. من همیشه سعی کردم درمورد مسایل مختلف نی نی ها خیلی مطالعه کنم تا بهترین راه رو برای تربیت گل پسرم انتخاب کنم ، مطمئنم که بیشتر مامانای مهربون این کار رو انجام می دن چون همون طور که می دونیم نحوه ی بزرگ کردن بچه ها با زمان ما خیلی فرق کرده اون موقع ها پدر و مادرا خیلی از دغدغه های الان ما رو نداشتن .مثلا خود من یادمه که وقتی بچه بودم مامانم یه ساعت خاصی رو تعیین می کرد که برم توی کوچه و با دوستام بازی کنم ،انقدر بازی می کردیم که خسته و هلاک برمیگشتیم خونه.ولی الان نی نی های ما کمتر همچین فرصتی دارن و نمی ...
10 بهمن 1392

بدون عنوان

پسر خوشگلم باز چند روزه که سرفه می کنه یه بار چند هفته پیش سرماخورده بود خوب شد ولی بازم سرفه هاش شروع شده و آب مماغش سرازیر.فردا می خوام ببرمش دکتر یکی از آشناها گفت نی نی اونم سرفه می کرده دکتر گفته بیشتر بچه ها ریه هاشون اینطوری شده به خاطر آلودگی هواست.من که سعی می کنم این روزا زیاد بردیا رو از خونه بیرون نبرم بس که هوا بیخود شده تازه وقتی که می خوای بری بیرون باید انقدر تنشون لباس کنی که طفلی ها کلافه میشن خدا کنه زودتر این سرمای الکی تموم شه بچه ها راحت شن.من که دیگه خسته شدم از این سرماخوردگی ها با این که بردیا شیر خودمو می خوره و غذاشم خدا رو شکر دوست داره و خوب می خوره بازم سرما خورده البته پزشکش گفت که نی نی ها  تا قبل ا...
10 بهمن 1392

بدون عنوان

جوجه ی  ناز نازی ما دوست داره براش لالایی بخونیم تا خوابش ببره.شب که همه ی کاراشو انجام می دیم خونه رو تاریک می کنیم بعدش باباش بغلش می کنه توی خونه می چرخونش و براش لالایی می خونه گل پسر اگه خوابش بیاد سرش رو می ذاره روی شونه باباش ولی اگه لالا نداشته باشه با باباش می زنه زیر آواز انقدر بلند بلند می خونه که روی ما رو کم می کنه مجبور می شیم یه ذره دیگه بیدار نگهش داریم تا خسته شه.بعد از کل این داستانا تازه میاد تو بغل من یه پرس شیر می خوره و من باید براش بخونم این بار دیگه می خوابه. بعضی از لالایی هایی که بردیا دوست داره شاید به درد مامانای دیگه هم بخوره : لالایی کن بخواب خوابت قشنگه        ...
10 بهمن 1392

بدون عنوان

پسرکوچولوی ما روز بیست وهفتم فروردین بدنیا اومد که البته چون عجله داشت دو هفته زودتر اومد پیشمون. ولی از همون اولین روزی که اومد زندگی ما رو عوض کرد انگار که   خدا بهترینای دنیا رو بهت داده باشه خیلی حس خوبیه.بردیا جون صبح خیلی زود توی بیمارستان صارم متولد شد یک ساعت بعد پسر خوشگلم رو آوردن پیشم البته قبلش توی اتاق عمل دیدمش پزشک مهربونم اوردش کنارم و اجازه داد همونجا ببوسمش البته بابا بهنام هم اونجا کنارمون بود و من خیلی آرامش داشتم.وقتی بردیا رو به بخش اوردن همه دورش جمع شدن پسرم مثل برف سپید و آروم بود همش لالا میکرد به زور بیدارش میکردیم که بهش شیر بدم.بعد از ظهرش همه برای دیدنش اومدن.وقتی بیدار شد یکی از پرستارا گفت که فکر ک...
10 بهمن 1392
1